معنی اثر منثور مولوی

حل جدول

اثر منثور مولوی

فیه ما فیه

فیه مافی


اثر مولوی

نی‌نامه


اثر منثور مولوى

فیه ما فیه


اثر دیگر مولوی

مجالس سبعه

فرهنگ فارسی هوشیار

منثور

‎ پراکنده، بی آهنگ اسرواد، شب انبوی از گیاهان شب بوی، نا سفته (اسم) پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست.


مولوی

مولوی در فارسی: دستار سوفیان کلاه درویشان خداوندی ‎ (صفت) منسوب به مولی، عنوانی است برای شیوخ تصوف و ملایان و علمای روحانی. یا عمامه (دستار) مولوی. عمامه ای (دستاری) که مشایخ بر سر گذارند: } ساقی مگر وظیفه حافظ زیاده داد کاشفته گشت طره و دستار مولوی. ‎{ (حافظ. 346) یا کلاه مولوی. کلاه نمدی بلندی که گذارند: بر سر گذارند.

لغت نامه دهخدا

منثور

منثور. [م َ] (ع ص) متفرق و پراکنده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پراکنده و پاشیده شده. افشانده شده و متفرق. (از ناظم الاطباء). برافشانده. برفشانده. نثارکرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و قدمنا الی ماعملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا. (قرآن 23/25).
عقل را هرچه دُر منظوم است
زیر پای ثناش منثور است.
مسعودسعد.
- منثور گردیدن، پراکنده شدن. متفرق گشتن:
گر دهد بدخواه او را روشنایی آفتاب
در هوا اجزای او منثور گردد چون هبا.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ ذبیح اﷲ صفا ص 7).
|| در ناسفته. (ناظم الاطباء). به رشته نکشیده. مرواریدی که به رشته نکشیده باشند: اًذا رأیتهم حسبتهم لؤلؤاً منثوراً. (قرآن 19/76).
نظم لفظش چو گوهر منظوم
نثر خطش چو در منثور است.
ابوالفرج رونی (دیوان چ چایکین ص 29).
بنگر که چمن هست پر از عنبر سارا
بنگر که شجر هست پر از لؤلؤ منثور.
امیرمعزی.
سنگی که بدان دست برد شاه معظم
نشگفت اگر آن سنگ شود لؤلؤمنثور.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 275).
تا ز دریای طبع هر روزی
بار می بر تو لؤلؤ منثور.
امیرمعزی (ایضاً ص 300).
مدح تو چون کوه و دریا خاطر طبع مرا
پر ز یاقوت ثمین و لؤلؤ منثور کرد.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 99).
نامداری که لفظ و بذله ٔ اوست
عقد منظوم و لؤلؤ منثور.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 224).
اگرچه لؤلؤ منثور باشد آن به بها
ز طبع بنده بها گیر لؤلؤ منظوم.
سوزنی.
کشف اسرار می کند به رموز
به رموزی که دُر منثور است.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 68).
وآنگه از پیرایه ٔ عدل تو تا عید دگر
گردن و گوش جهان پرلؤلؤ منثور باد.
انوری (ایضاً ص 102).
پیوسته مصحف نوشتی به خطی چون در منثور. (لباب الالباب چ نفیسی ص 43). خواجه محمد رشید از افاضل آن دیار و فضلای نامدار بود... با خطی چون در منثور و شعری چون عقد منظوم. (لباب الالباب ایضاً ص 93).
سزد که خوشه ٔ یاقوت منتظم دهیم
به عرض این سخنان چو لؤلؤ منثور.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 377).
ز گوهر پاشی دست و زبانش
زمانه لؤلؤ منثور دارد.
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 384).
دو رسته لؤلؤ منظوم در دهان داری
عبارت لب شیرین چو لؤلؤ منثور.
سعدی.
|| کلامی که منظوم نباشد. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خلاف منظوم. (اقرب الموارد). سخن غیرمنظوم. نثر:
یکی نام دیدم پر از داستان
سخنهای آن پرمنش راستان
فسانه کهن بود و منثور بود
طبایع ز پیوند او دور بود.
فردوسی.
ببین کاندر دعای دولت تو
سخن می پرورم منظوم و منثور.
ابوالفرج رونی (دیوان چ چایکین ص 58).
سخن فرستم از اوصاف تو همی منثور
به مجلس تورسانم چو نظم کردم من.
مسعودسعد.
قصه ٔ منثور خاشاکی بود تاریک و پست
گوهری گردد چو منظوم اندرآید بر زبان.
ازرقی.
بوزنه چون این کلمات منظوم و منثور سماع کرد با خود گفت... (سندبادنامه ص 167).
سخن گرچه منثور نیکو بود
چو منظوم گردد نکوتر شود.
(از لباب الالباب چ نفیسی ص 11).
از منثور الفاظ او این کلمات است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). از کلمات منثور او این فصول است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
خسروا خاطر عطار ز دریای سخن
نعت منثور تو در سلک درر می آرد.
عطار (دیوان چ تقی تفضلی ص 767).
انشاء منثورش... از قطرات ارقام وصاف ذهن وقاد به نوادر معانی تزئین پذیرفته. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 3). || (اِ) خیرو و شب بوی. (از صحاح الفرس). شب بوی. (فرهنگ اسدی در کلمه ٔ شب بوی). خیری و شب بو. (ناظم الاطباء). نباتی با گلهای خوشبو. (از اقرب الموارد). خیری. (الفاظ الادویه) (تحفه ٔ حکیم مؤمن) (داود ضریر انطاکی) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): هَبَس، گل خیرو که آن را نمام و منثور نیز خوانند. (منتهی الارب).
- منثور اصفر، شب بوی زرد.
- منثور بری، شب بوی سلطانی.
- منثور لیلی، یکی از اقسام شب بوست. (فرهنگ فارسی معین).
|| خشخاش. (الفاظ الادویه) (تحفه ٔ حکیم مؤمن). نوعی از خشخاش. اراطیقس رواش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- خشخاش منثور، خشخاش بری مصری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| خطمی خطایی. (یادداشت ایضاً). || نام قسمی خط عربی اختراع ذوالریاستین فضل بن سهل. (ابن الندیم، یادداشت ایضاً).


مولوی

مولوی. [م َ / مُو ل َ] (اِخ) مولویه. نام سلسله ای از درویشان طریقه ٔ مولوی، طریقه ای از صوفیه که پیروان جلال الدین محمد بلخی عارف و شاعر نامی هستند. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مولویه شود.

مولوی. [م َ/ مُو ل َ] (اِخ) شیخ یوسف بن احمد. از دانشمندان و پژوهشگران سده ٔ سیزدهم هجری بود. او کتاب «المنهج القوی لطلاب المثنوی » را در تصوف نوشت و آن شرح عربی مثنوی جلال الدین مولوی بلخی است. (از معجم المطبوعات).

مولوی. [م َ / مُو ل َ] (اِخ) محمدباقر، متخلص به آگاه. از شاعران پارسی سرای هند (1158-1220 هَ. ق.). رجوع به آگاه شود.

فرهنگ معین

منثور

پراکنده و متفرق، سخنِ غیرمنظوم. [خوانش: (مَ) [ع.] (اِمف.)]

فرهنگ عمید

منثور

پراکنده، پاشیده، افشانده‌شده،
(ادبی) ویژگی سخن غیر منظوم،

مترادف و متضاد زبان فارسی

منثور

پراکنده، متفرق، نثر، شب‌بو،
(متضاد) منظوم

فرهنگ فارسی آزاد

منثور

مَنثُور، پراکنده، پخش، پاشیده و منتشر،

معادل ابجد

اثر منثور مولوی

1589

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری